نامه‌هاي بدون نشاني
 
«اسکار و خانم صورتی» داستانِ نامه‌های پسر‌بچه‌ای ده ساله به نام اسکار، به خدا است. پسر‌بچه سرطان دارد و در بیمارستان بستری است و خانمِ صورتی که اسکار او را"مامان‌صورتی" صدا می‌زند؛ پرستار او‌ست. پرستاری که در دوازده روز باقیمانده‌ی زندگی او؛ روزهایی افسانه‌ای برایش می‌سازد.
 
 

نامه‌ها توصیف دوازده روز از زندگی شوخی‌وار و شاعرانه‌ی اسکار است. دوازده روز پر از آدم‌های مضحک و متأثر کننده. مامان‌صورتی از اسکار می‌خواهد تا به‌ خدا نامه‌ بنویسد و در نامه‌هایش از هر چیزی که دلش می‌خواهد صحبت کند: «چیزهایی که به کسی نمی‌گی. فکرهایی که وزن دارند و رسوب می‌کنند. سنگین و بی‌حرکتت می‌کنن. جای فکرای تازه‌تو می‌گیرن و فاسدت می‌کنن. اگه حرف نزنی تبدیل به یه زباله‌دونی از فکرای کهنه می‌شی» ص 16

او در واقع افسانه‌ی «دوازده روزِ پیش‌گو کننده» را برای اسکار تعریف می‌کند. افسانه‌ای که در دوازده روز آخر هر سال می‌توان هوایِ دوازده ماهِ سالِ بعد را پیش‌بینی کرد. کافی‌ست که هر روز را مثل یک تابلوی کوچک از یک ‌ماه در نظر بگیریم. اسکار در این بازی باید هر روز را برای خودش، ده سال حساب کند. او تا دوازده روز آینده، صد و بیست ساله می‌شود و در هر یک از این روزها آثار گذران عمر و شرایط مقتضی با سنش، برایش نمایان خواهد شد.

«... ده سالِ وحشتناکی را گذراندم. سی‌سالگی سخت است. سن نگرانی‌ها و مسئولیت‌هاست...» ص 51

«... خدای عزیز، امروز به چهل تا پنجاه سالگی رسیدم و همه‌اش کارهای احمقانه کردم. چون اهمیت زیادی ندارد خیلی زود می‌گذرم: پگی‌بلو حالش خوب است؛ اما پاپ‌کورن که چشمِ دیدن من را ندارد، دختر چینی را پیش پگی فرستاده و او دهن‌لقی کرده و گفته که من و او دهانِ هم را بوسیده‌ایم... حالا همه‌ی آدم‌های بخش مرا به چشم یک خانم‌باز نگاه می‌کنند.
- مامان‌صورتی، نمی‌دونم چی به سرم اومد.
- سنِ شیطانی، اسکار. مردا این‌جوریَن. بین چهل و پنجاه‌سالگی، اعتماد به‌نفس دارن. پی می‌برن که می‌تونن غیر از زنِ خودشون با زَنای دیگه هم خوش بگذرونن.» ص 55

«... پگی‌بلو رفت. پیشِ پدر و مادرش رفت. من که خنگ نیستم می‌دانم که دیگر هرگز او را دوباره نخواهم دید... پگی و من عمری را با هم گذراندیم و حالا تنها شدم. طاس و فرتوت و خمیده و خسته رویِ تخت افتاده‌ام. پیری چقدر زشت است.» ص 69

مامان‌صورتی یک کَچ‌کار(کُشتی‌گیر) قدیمی است که از کل مسابقاتش 160 تا را برنده شده و 43 تایش را ناک‌اوت کرده است. او به واسطه‌ی شغلش، خیلی مؤدب نیست، اما با نوع حرف‌هایش شخصیت جذاب و جسوری را برای اسکار تداعی ‌می‌کند. مثلاً وقتی حرف از «مُردن» پیش می‌آید، همه به‌جز او، کَر می‌شوند:

« - مامان‌صورتی، به نظر می‌رسه هیچ‌کس به من نمی‌گه که دارم می‌میرم.
نگاهم می‌کند. آیا حالت و رفتارِ او هم مثلِ دیگران خواهد بود؟
- اسکار برای چی می‌خوای چیزی رو که می‌دونی، بهت بگن؟
اوه، پس او هم شنیده است.
- مامان‌صورتی به نظرم این بیمارستان اونی که بایست باشه نیس. مگه بیمارستان جایی نیس که آدما میان تا حال‌شون خوب بشه. در حالی‌که این‌جا برای مردن هم میان.
- حق با توئه اسکار، فکر می‌کنم همین اشتباه رو هم برای زندگی می‌کنیم. ما فراموش می‌کنیم که زندگی شکستنی و گذراست. همه تظاهر می‌کنیم که انگار همیشگی هستیم. » ص 15

درون‌مایه‌ی "اسکار و خانم صورتی" شباهت زیادی به فیلم "نامه‌ای به خدا"ی مجید مجیدی دارد. داستان خواهر و برادری از روستای‌ شیخ‌محله‌ی استان گیلان که مادرشان مریض است. بچه‌ها برای بهبودی حال‌ مادرشان راه ‌چاره‌ای نمی‌یابند، جز نوشتن نامه به خدا. خدایی که می‌تواند حال "پگی بلو" را برای اسکار و مادرِ مریض را برای بچه‌ها خوب کند. قصه‌ی روزمره‌ی همراهی خدا با بنده‌ها. قصه‌ای که معمولا در انتهای نامه‌ها بعد از بوسیدن خدا با امید به دیدار دوباره در فردا، ادامه پیدا می‌کند.

 
 

نویسنده‌ی کتاب - اریک امانوئل اشمیت- فارغ‌التحصیل رشته‌ی فلسفه از دانش‌سرای عالی پاریس است. و شاید به همین دلیل است که مفاهیم عمیق فلسفی از زندگی روزمره‌ی آدم‌ها را در نامه‌های کودکانه‌ی اسکار جا داده است.

«سعی‌کردم به پدر و مادرم توضیح دهم که زندگی هدیه‌ای عجیب و بامزه است. اولِ کار، به این هدیه‌ ارزشِ زیادی می‌دهیم. فکر می‌کنیم که زندگیِ‌ ابدی دریافت کرده‌ایم. بعد قدرِ آن را نمی‌دانیم. آن را فاسد و خیلی کوتاه می‌یابیم و تقریباً حاضر می‌شویم آن را دور بیاندازیم. بالاخره متوجه می‌شویم که نه یک هدیه بلکه درست یک امانت است. حال سعی می‌کنیم لایق و سزاوارش باشیم. من که صد سال دارم، می‌دانم که از چه‌چیزی حرف می‌زنم. هرچه پیرتر می‌شویم باید ذوقِ بهادادن به زندگی را بیش‌تر نشان بدهیم. باید باریک‌بین و هنرمند شد...»ص 72

داستان «اسکار و خانم صورتی» یکی از سه داستانی است که با عنوانِ «چرخه‌ نادیدنی» و جداگانه منتشر شده ‌است. دو داستان دیگر: یکی «میلارپا» با مضمونی بودایی و دیگری «ابراهیم آقا و گُل‌های قرآن» با مضمونِ عرفان اسلامی منتشر شده است. مقدمه

بر اساس «اسکار و خانم صورتی» نمایش‌نامه‌ای تهیه شده که در تأتر شانزه‌لیزه‌ی پاریس به نمایش درآمده است. در این نمایش، "دانیل داریو" ستاره‌ی کهنه کار و بلندآوازه‌ی فرانسوی، نقشِ مامان‌صورتی را ایفا کرد؛ نقشی که باعث شد، اشمیت کتابش را به او تقدیم کند.

اسکار و خانم صورتی، اریک امانوئل اشمیت / مهتاب صبوری، بازتاب نگار