مسأله، حجاب است؟ |
آب و آفتاب از مسأله حجاب گفته است؛ دردهایی واقعی در قالب حرفهایی منطقی.
اول پست، البته نوشته که مطلب مردانه است و خانمها نخوانند! مردانهها را که خانمها و آقایان میتوانند بخوانند، نامردانههاست که نباید خواندشان.
من یک عدد آفتابگردان محجبه و چادری میباشم، ولی در مزرعه ما از هر تیپی پیدا میشود، در این مزرعه دوست، آشنا، فامیل، .... همه هستند با هر پوششی که دوست دارند و ما همه با هم زندگی میکنیم، به همین سادگی. شاید بد نباشد از زاویه ما ساکنان مزرعه آفتابگردان هم مسأله را دید. من هم مردانه مینویسم...
از جنس لطیف باشی، مظهر جمال خداوندی باشی،... آن وقت میدانی چه لذتی دارد زیبا بودن و زیبا شدن و نشان دادن آن و حظش را بردن. آن وقت تازه سختی پوشاندن خودش را نمایان میکند. سختی واجب خدا. حالا بعضیها میگویند اگر عاشق باشی، سختی ندارد و ... من از خواص نمیگویم، از دختر بچه ۹ساله محشور با مریجین و باربی و ... میگویم؛ گیرم آن دختربچه چند روسری بیشتر پاره کرده باشد. اینها را نگفتم که منت بگذارم، گفتم که ارزش روسریهای پاره شده را بگویم، تجربه ملموس.
گفتم که در این مزرعه آفتابگردان، آفتابگردانهای دور و برم، ظاهرشان همه یکجور نیست. این اتفاق بارها برایم افتاده: با یکی از همینهایی که در غم و شادی هم شریک بودهایم، نشستهام. دلش پر است از جایی و میگوید همین چادریها (یا لفظی شبیه این) خودشان از همه .....ترند و بعد از گفتن، تازه یادش میافتد چه گفته و میخواهد جمعش کند...نمیشود و من فقط سکوت کردهام تا ادامه حرفهایش را بشنوم. حجاب بین ما فاصله انداخته؟ اگر اینطور بود که دوستی ما معنا نداشت، داشت؟
آنچه این فاصلهها را موجب شده، چیست؟ کدام فاصلهها؟ همین الفاظ چادریها، مانتوییها، محجبهها، بیحجابها،.... تولستوی (نمیدانم کِی و کجا) گفته بدترین و خطرناکترین کلمات این است: همه همین جورند |