بهانه

امروز روز اول ماه مبارک است. من باید حالم خوب باشد، اما نیست. باید به خدا نزدیکتر شده باشم، اما نشده‌ام.... نمی‌دانم امروز چرا دوباره روحم بچه شده و دلش می‌خواهد پا به زمین بکوبد و بگوید همین را که گفتم می‌خواهم، همین.  

حالا هرچه همه می‌گویند که این همه غذا سر سفره است، پفک می‌خواهی چه کار؟ برایت خوب نیست. میزبان اما مهربانانه با یک بسته قرمز و نارنجی و زرد می‌آید جلو. من اما باز دلم می‌خواهد بهانه بگیرم، فقط پفک نمکی مینو. نگاه‌ غضب‌آلود دیگران را نگاه مهربان میزبان قابل تحمل می‌کند. یک پلاستیک پر از پفک نمکی مینو می‌آورد و یکی را به من می‌دهد. دیگر مشکل پفک نمکی نیست آن هم مینو، حالا که نازم خریدار دارد ترجیح می‌دهم بیشتر بفروشم.... نه این یکی نه، اون یکی که پر رنگ‌تره. نه، این‌و نگفتم که،  اون که .... 

من بهانه‌گیرم یا میزبان مهربان است؟