حوض، ماه، ماهی، دریا

چند وقت پیش که رتبه‌های کنکور سراسری را اعلام کردند، شنیدم که رتبه یکی شده چندده‌هزار و فقط در یکی از دوره‌ها (که یادم نیست چی بود) مجاز به انتخاب رشته. من فکر می‌کردم وقتی به طرف خبر بدهند، لابد آبغوره چند سال فامیل‌شان جور می‌شود. ولی طرف خبر را که شنیده بود، پشت تلفن جیغ کشیده بود، از خوشحالی!

همیشه آدم‌هایی که این‌جور به کم قانع می‌شوند و اتفاقاً شاد و راضی هم هستند برایم عجیبند. (نمی‌خواهم بگویم کنکور مهمترین مسأله زندگی آدم است، این فقط یک مثال است.)

*********

کودکی یک حوض کوچک لاجوردی و فیروزه‌ای است. ماهی قرمز کوچولو توی این حوض می‌گردد و می‌چرخد تا بزرگ شود. اوائل، این آرزوهای پدر و مادر است که رویای دریا را در ذهن ماهی می‌پرورد و کم‌کم می‌شود طالب دریا. و تا دریا را نیابد، قرار نمی‌گیرد. آرزوی خودش هم می‌شود دریا. می‌خواند و می‌خواند و می‌خواند، می‌رود سفر، می‌پرسد از همه، دریا را....  

حوض کودکی همه تقریباً یک جور است، اما همه آواره دریا نمی‌شوند. آرزوی دریا هم برای همه یک جور نیست. بعضی‌ها دریا را همان رفاه می‌دانند، برخی آزادی، یا شأن اجتماعی، علم، زیبایی، حقیقت،......  

*********

توی پرانتز: گاهی اوقات که خیلی آشفته و درمانده می‌شوم، حسرت می‌برم به حال همان آدم‌هایی که گفتم به نظرم عجیبند. توی دلم می‌گم کاش من هم مثل آنها بودم، نه آواره دریا.  

گاهی دلم برای حوض کودکیم تنگ می‌شود. پیدایش که کنم، نزدیک نمی‌روم، از همان دور نگاهش می‌کنم و یک دل سیر گریه می‌کنم. نزدیک نمی‌روم که مبادا عکس خودم را تویش ببینم. می‌ترسم از دیدن خودم از روبه‌رو. می‌ترسم از خودم.  

******** 

برای این که دو نفر آدم پیمان ابدی ببندند، لازم است که دریایشان یکی باشد؟ هر دو باید آواره دریا باشند یا نباشند یا اگر یکی باشد و دیگری نباشد، بهتر است؟ راستی عکس ماه چی؟ خود ماه چی؟