ماه مبارک

 آنگاه که مرگ را ختم، معاد را وهم و پندار خود را حتم یافتی... قرآن بخوان 

آنگاه که نسیان، گریبانت را گرفت و عصیان، دامانت را و معصیت خویش را معصومیت پنداشتی... قرآن بخوان  

آنگاه که گذشته را حسرت، حال را عسرت و آینده را حیرت احساس کردی، شب قدر را به یاد بیاور... و قرآن بخوان 

آنگاه که درون خویش را از خود تهی یافتی و بیرون خویش را از خدا خالی... قرآن بخوان 

آنگاه که از بیعت با تاریکی و غیبت نور خسته شدی... قرآن بخوان 

آنگاه که از فرط جهالت، امانت را از یاد بردی و به خیال سعادت اسیر ضلالت گشتی... قرآن بخوان 

آنگاه که از درستی گسستی، بر مرکب سستی نشستی، به پستی پیوستی و در منجلاب تباهی رهایی را خواستی... قرآن بخوان 

آنگاه که غرور، وجودت را فراگرفت و تفاخر، شعورت را؛ ذلت خویش را عزت یافتی و نخوت خویش را همت... قرآن بخوان 

آنگاه که در دریای خروشان زندگی، در چنگال طوفان جهل و ترس اسیر شدی و در ساحل صلاح و صلح، کشتی نجات و رهایی را آرزو کردی... قرآن بخوان


 1- بعضی از اینها را قبلاً در نوشته‌های شهید رجب‌بیگی دیده بودم، احتمالاً بقیه‌اش هم از خود ایشان باشد.

2- از این ماه مبارک هیچی گیر من نیامده جز معده‌درد و بی‌اشتهایی*، معنویت هم که بی‌خیال!  

* اشتباه نشود. روزه‌خواری نمی‌کنم. منظورم موقع افطار و سحر است.