بالاخره...

اینجا را گذاشته بودم که بنویسم تا این ذهن آشفته کمی آرام بگیرد، اما بعضی کارها آنقدر ذهن را مشغول می‌کند که مجالی برای نوشتن باقی نمی‌گذارد؛ عجب کار مزخرفیه این داوری.

یادم هست چند سال پیش یک جا شنیدم یا خواندم: در بین مشاغل مختلف، کسانی که کارشان یک جورهایی با داوری و قضاوت سر و کار دارد، نسبت به بقیه عمر کمتری دارند. همان منبع می‌گفت خیاط‌ها بیشتر از بقیه عمر می‌کنند.

این مثل یا (متل) را از مادرم شنیده‌ام: بزاز و قصابی در بازار همسایه بودند. قصاب هر روز بهترین قسمت گوشت را می‌برد خانه تا بچه‌هایش سرحال و تپل مپل شوند، اما به قول معروف بچه‌هایش نزار بودند. برعکس، بزاز گوشتِ زیاد نمی‌برد، اما بچه‌هایش خوردنی بودند! خلاصه اینکه قصاب از بزاز، راز موفقیتش را می‌پرسد و بزاز هم می‌گوید وقتی پارچه‌های کوچک باقی‌مانده را می‌برم خانه، زنم برای بچه‌ها لباس می‌دوزد، وقتی می‌پوشند ذوق می‌کنند و تپل می‌شوند.

البته از این متل، درس‌های زیادی می‌شود گرفت از جمله اینکه گوشت سفید را جایگزین گوشت قرمز کنید و اینکه لباس را اگر بدوزیم بیشتر ذوق می‌کنیم تا اینکه لباس آماده بخریم اما خوب منظور ما همان قضیه خیاط و لباس و طول عمر و ... بود.

امیدوارم عمرتان طولانی و عمر لباس‌هایتان کم باشد (تا هی لباس بخرید و بدوزید و بپوشید و هی عمرتان افزون گردد)