امروز خیلی ها رفته اند استقبال. من هم دوست دارم بیایم جلوی راهت. ولی نمی دانم چرا مدام این جمله های دعای عرفه یادم می آید
من چطور به پیشوازت بیایم؟ با چشمهایم؟ با گوشهایم؟ با پاها یا دستها؟ همه اینها مگر هدیههای خودت به من نیست؟ و من همه این هدیههای تو را آلوده کردهام
فبای شیئ استقبلک یا مولای ام بسمعی ام ببصری ام برجلی ام بیدی ؟ الیس کلها نعمک عندی و بکلها عصیتک؟
از وبلاگ خانم مرشدزاده
و من باز هم فقط هاجوواج ماندهام. مهمانی دارد شروع میشود و من وقتی ندارم. چه کار کنم؟ نمیدانم. بروم مفاتیح و المراقبات و ... بخوانم یا گوش بدهم یا پرسوجو کنم که برای مهمانی چه کنم؟
فرض که در این پرسوجو این چشم و گوش و دست و پا و زبان و .... آلوده با من آمد. فرض که فهمیدم. چی بپوشم؟ لباس تقوا! کدام عطر؟ عطر ایمان!... با تقوای نداشته و ایمان از کف رفته و... این هدیههای آلوده؟!
چه کنم؟ مهمانی دارد شروع میشود و من باز هم هاجوواج ماندهام....
این عادتمونه. مگه نیست؟ همه به همدیگه نگاه می کنیم و می زنیم زیر هر قول قراری که داشتیم
گفت:بیا...گرد و خاکی هم که شده بیا ولی بیا.