راستش، دروغ چرا؟! من هیچ وقت از رنگ زرد و از گل آفتابگردان(خودمو نمیگم) خوشم نمیآمد (نیست که همیشه روی قوطی روغن عکسش را دیده بودم). اما از این شعر سهراب خیلی خوشم میآمد:
آفتابی لب درگاه شماست
که اگر در بگشایید
به رفتار شما میتابد
البته از خیلی عبارتها و شعرهای دیگر هم خوشم میآمد، ولی خوب، بالاخره این یکی را انتخاب کردم. اسم خودم را هم گذاشتم آفتاب؛ اما از همان اول هم توی ذهنم، آن آفتاب لب درگاه با این آفتاب پایین، کلی توفیر داشت. فکر کردم تا به این نتیجه رسیدم که این پایینی در واقع، آفتابگردان است و شدم آفتابگردان.راستش کمکم دارد از گل آفتابگردان خوشم میآید. رنگ آفتاب را هم دوست دارم، اما نه همه تونهای رنگ زرد را.
البته کتابی که در پست قبلی نوشتم هم در شکلگیری این علاقه بیتأثیر نبود. البته اولش از جلد کتاب خوشم نمیآمد ولی بعد از خواندن آن دوستش داشتم.