-
حاجت
سهشنبه 22 دی 1388 10:06
رُوِیَ عَنِ الباقر عَلَیْهِ السَّلامُ قالَ: وَ اللهِ لا یُلِحُّ عَبْدٌ مُوْمِنٌ عَلَی اللهِ عزّوجلّ فی حاجَتِهِ اِلّا قَضاها لَهُ سوگند به خداوند که اگر بندهای مومن در حاجت خود که از خداوند متعال میخواهد، اصرار و التماس کند، خداوند حاجت او را برآورده میکند. منبع:...
-
یارب
پنجشنبه 30 مهر 1388 09:01
یارب مباد آن که گدا معتبر شود شادی روح لسان الغیب صلوات
-
گاهی...
یکشنبه 4 مرداد 1388 09:29
خدا نکنه آدم اونقدر عصبانی بشه که قبل از اینکه بگه اعوذباللهمنالشیطانالرجیم بسماللهالرحمنالرحیم شروع به جواب دادن کنه.... خدا نکنه.... اعوذباللهمنالشیطانالرجیم بسماللهالرحمنالرحیم لاحولولاقوهالاباللهالعلیالعظیم ایاک نعبدوایاکنستعین افوضامریالیاللهاناللهبصیربالعباد
-
مداد رنگی
دوشنبه 22 تیر 1388 13:00
این روزها عجیب دلم میخواهد کاغذها را پر کنم اما از این مداد و خودکارهای یک رنگ خسته شدهام. از مداد سیاه که خاکستری میکند کاغذ را، بدم میآید. دلم یک بسته م د ا د ر ن گ ی میخواهد...
-
سال نو
شنبه 8 فروردین 1388 09:19
از بچگی در عین حال که دوست نداشتم کسی سر توی کارم بکند و علیالخصوص امر و نهی کند ولی هیچ وقت دوست نداشتم کسی را دلآزرده کنم. مردمداری برای من خیلی مهم است. تا حالا فکر میکردم حداقل توی این یک مورد موفقم ولی حالا... امسال عجب سالی شده، پشت سر هم پیامک تبریک آمده و من فرصت نکردهام جواب بدهم. ای بیمعرفت! آخه از...
-
اندر حکایت سالنامه
شنبه 24 اسفند 1387 08:55
همیشه دوست داشتم و هنوز هم دوست دارم قبل از شروع سال جدید، سالنامه آن سال دستم باشد. البته سالنامه و نه تقویم. امسال هرچه گشتم سالنامه مورد نظر یافت نشد. نه این که قحطیاش آمده باشد؛ چیزی که چشمم را بگیرد و حاضر باشم بالایش پول بدهم، نیافتم. نمیدانم این سالنامههای موجود به مذاق همه خوش میآید یا نه ولی من تا حالا یک...
-
HELP
چهارشنبه 14 اسفند 1387 13:53
توی دعاها و زیارتنامهها با بابی انت و امی و نفسی و مالی و اهلی و .... مشکل داشتم. یعنی من واقعاً حاضرم اینها رو فدا کنم. مثل ابراهیم که اسماعیل را بی چون و چرا برد به قربانگاه. مثل ذبح عظیم. مثل حسین. مثل زینب. مثل .... یعنی دروغ بگم؟!! به خودم، به خدا؟!! بهم گفتن لازم نیست حتماً از ته دل باشه. ذکر گفتن که تکرار...
-
چله
دوشنبه 21 بهمن 1387 12:58
امروز چشمم افتاد به تقویم رومیزی 326 روز گذشته، 40 روز مانده به پایان یک سال دیگر، به آغاز سالی دیگر ... به کنار گذاشتن سالنامههای نیمهکاره، به دست گرفتن سالنامههای جدید... به فراموشی هماره عهدهای شکسته، به بستن عهدهای دوباره... ********* خوبه که آدم به هر مناسبتی یه نگاهی به خودش بندازه، اما بده که هیچ تأثیری روش...
-
استاد
شنبه 5 بهمن 1387 10:05
من تازه دیروز خبر رفتن دکتر اژهای را شنیدم. این هم پیام خداحافظی ایشون.
-
بازگشت به خویشتن
شنبه 5 بهمن 1387 09:23
سلام به همه دوستان و سلام به مهاجر جونم (که خیلی خیلی مدیونشم و خیلی کمکم کرد.) گلم! ایشااله عروسیت... ببخشید منو به خاطر این غیبت کبری (شاید هم صغری!) دارم سعی میکنم خودمو جمع و جور کنم. ایشااله به زودی برمیگردم
-
توفیق اجباری
دوشنبه 13 آبان 1387 08:35
قبلترها حدیثی خوانده یا شنیده بودم قریب به این مضمون که دینداری در آخرالزمان، مانند نگهداشتن خارهای به هم پیچیده در دو دست است. حالا هر چقدر بخواهی دینت را سفتتر بچسبی، خارها بیشتر به دستانت میچسبد. اصلاً عین این میماند که گلوله آتش را بغل کنی؛ گلوله آتش، نه مشعل! راستش را بگویم، مو به تنم سیخ شد وقتی این حدیث را...
-
مسأله، حجاب است؟2
چهارشنبه 1 آبان 1387 08:18
پسر همکارم پیشدبستانی است. این بنده خدا کلی این در و آن در زده تا پسرش را در یکی از دو مدرسه اول شهر ثبت نام کند. ظهرها پسرش را میآورد سر کار تا بعد با خود ببرد خانه. روزهای اول، با لباس فرم میآمد؛ اما حالا با لباس عادی. من که این روزها حواسم پرت است، دقت نکرده بودم تا اینکه از قول پدرش شنیدم که در فاصله مدرسه تا...
-
دعا
یکشنبه 28 مهر 1387 09:10
التماس دعا
-
ماه مبارک
شنبه 23 شهریور 1387 10:47
آنگاه که مرگ را ختم، معاد را وهم و پندار خود را حتم یافتی... قرآن بخوان آنگاه که نسیان، گریبانت را گرفت و عصیان، دامانت را و معصیت خویش را معصومیت پنداشتی... قرآن بخوان آنگاه که گذشته را حسرت، حال را عسرت و آینده را حیرت احساس کردی، شب قدر را به یاد بیاور... و قرآن بخوان آنگاه که درون خویش را از خود تهی یافتی و بیرون...
-
حوض، ماه، ماهی، دریا
چهارشنبه 13 شهریور 1387 10:36
چند وقت پیش که رتبههای کنکور سراسری را اعلام کردند، شنیدم که رتبه یکی شده چنددههزار و فقط در یکی از دورهها (که یادم نیست چی بود) مجاز به انتخاب رشته. من فکر میکردم وقتی به طرف خبر بدهند، لابد آبغوره چند سال فامیلشان جور میشود. ولی طرف خبر را که شنیده بود، پشت تلفن جیغ کشیده بود، از خوشحالی! همیشه آدمهایی که...
-
بهانه
سهشنبه 12 شهریور 1387 09:56
امروز روز اول ماه مبارک است. من باید حالم خوب باشد، اما نیست. باید به خدا نزدیکتر شده باشم، اما نشدهام.... نمیدانم امروز چرا دوباره روحم بچه شده و دلش میخواهد پا به زمین بکوبد و بگوید همین را که گفتم میخواهم، همین. حالا هرچه همه میگویند که این همه غذا سر سفره است، پفک میخواهی چه کار؟ برایت خوب نیست. میزبان اما...
-
من هیچم، تو همه
دوشنبه 11 شهریور 1387 09:08
امروز خیلی ها رفته اند استقبال. من هم دوست دارم بیایم جلوی راهت. ولی نمی دانم چرا مدام این جمله های دعای عرفه یادم می آید من چطور به پیشوازت بیایم؟ با چشمهایم؟ با گوشهایم؟ با پاها یا دستها؟ همه اینها مگر هدیههای خودت به من نیست؟ و من همه این هدیههای تو را آلوده کردهام فبای شیئ استقبلک یا مولای ام بسمعی ام ببصری...
-
عقابی پرید
شنبه 9 شهریور 1387 10:15
به گنجشک گفتند، بنویس: عقابی پرید. عقابی فقط دانه از دست خورشید چید. عقابی دلش آسمان، بالش از باد، به خاک و زمین تن نداد. * و گنجشک هر روز همین جملهها را نوشت وهی صفحه، صفحه وهی سطر، سطر چه خوش خط و خوانا نوشت * وهر روز دفتر مشق او را معلم ورق زد وهر روز هم گفت: آفرین چه شاگرد خوبی، همین * ولی بچه گنجشک یک روز با...
-
شب قدر
پنجشنبه 7 شهریور 1387 11:35
از شب قدر زیاد گفتهاند و شنیدهایم (من که از این گوش به آن گوش حمل کردهام، مثل الحمار). یکی حرف قشنگی میزد؛ میگفت شب قدر را که در ماه رمضان سه شب قرار دادهاند برای این است که شب اول به گذشته خود بیاندیشید، شب دوم به حال و شب سوم برای آینده برنامهریزی کنید. یک بار هم روایتی را گفت که مستحب است در یکی از نمازهای...
-
رد بسته پیشنهادی
سهشنبه 5 شهریور 1387 13:14
بهم پیشنهاد تدریس دادند یک درس راحت همراه با یک درس دیگر (که از نظر من کسی که تجربه کار مدام در همان زمینه ندارد اگر درس را بردارد به دانشجو ظلم کرده) البته درس اول اشانتیون دومی است. من هم چون تجربه خودم را در زمینه درس دوم کم میدانم گفتم نه! البته در این زمینه به خودم بیشتر ظلم کردم تا دانشجو. پولش از کفم رفت....
-
سفر
دوشنبه 4 شهریور 1387 11:46
به آرامی آغاز به مردن میکنی اگر سفر نکنی اگر چیزی* نخوانی پابلو نرودا * یه جایی هم به جای چیزی کتابی ترجمه کرده بود رفته بودم سفر. هرچند انتظار بیشتری از خودم و از این سفر داشتم، ولی خوب بود. این را حالا که دوباره برگشتم به روال عادی زندگی، بیشتر حس میکنم. انگار آدم توی سفر راحتتر میتواند بگذرد؛ از کمبودها، رفتار...
-
اعیاد شعبانیه مبارک
سهشنبه 15 مرداد 1387 12:35
التماس دعا
-
مرگ مغزی
یکشنبه 13 مرداد 1387 09:04
به روزهای پرجنبوجوش گذشته فکر میکرد؛ به روزهایی که شاد بود و همه را به وجد میآورد، گل میگفت و گل میشنید. همه کار ازش برمیآمد. خودش یک تنه همه کارها را میکرد. اما حالا بیمصرف و بلااستفاده اینجا افتاده است؛ دِمُده شده است دیگر. اینجا همانها که روزی پادشاه دوران خود مینامیدندش، هر روز بیتوجه از کنارش رد...
-
مدرسه جادوگری(همشهری خانواده۷۷)
پنجشنبه 10 مرداد 1387 10:58
ما امروز تصمیم گرفتهایم به طور سرزده دفترهای هنرآموزان عزیز را ورق بزنیم و به آنها نمره بدهیم. خانمها و آقایان، دفترها روی میز. خانم تقلب نکن، آقا سرت توی دفتر خودت باشد. حالا میخواهیم یک دفترچه تمرین افتضاح از خانمها و یکی از آقایان را در اینجا معرفی کنیم تا مایه عبرت عمومی شود. صاحبان دفترها که اتفاقاً زن و شوهر...
-
بعد از مبعث
پنجشنبه 10 مرداد 1387 10:32
به صف شدیم... الفبای عشق را پرسیدند! بیش از همه می دانست. انتخاب شد. گفتند: بخوان. و او خواندن نمی دانست! **** متن بالا را چند سال پیش، سروش جوان برای مبعث زده بود. به دل من که عجیب نشست، شما را نمیدانم. نویسندهاش را نمیدانم کیست. **** همیشه این چیزها را توی قصهها شنیده بودم. ولی امروز در زندگی واقعی برایم اتفاق...
-
کاظمیه
دوشنبه 7 مرداد 1387 11:45
دیشب یادم افتاد یک کتاب دارم که مجموعه دعاهای امام موسی کاظم(علیهالسلام) است. رفتم سراغش. صحیفه کاظمیه . ۱۰۰ دعا از دعاهای امام هفتم که سید محمد رضا غیاثی کرمانی گردآوری و ترجمه کرده است. اینکه کتاب به صورت ترجمه مقابل است، نقطه قوت کتاب است. ولی در ترجمهاش خیلی جاها عین کلمات عربی را آورده است که قاعدتاً به خاطر...
-
فرار یا قرار؟
پنجشنبه 3 مرداد 1387 10:53
- آرام شدهای؟ لجبازی نمیکنی با من؟ - آرام شدهام. دیگر کودکانه پا بر زمین نمیکوبم. به خیالت بزرگ شدهام؟ نه. پای لجبازی به زمین نمیکشم، چرا که دریافتهام اینگونه به مقصود نمیرسم. رابطهمان بیشتر رندانه شده تا عابد و معبود، نه؟ عاشق و معشوق؟! حرفش را هم نزن. هرچند تو هنوز عاشقی؛ من از عشق دست شستهام. اگر نمیروم،...
-
کی مهندستره؟
پنجشنبه 3 مرداد 1387 10:02
یادش بخیر! خانم دکتر میگفت یکی از راههایی که میتونید نشون بدید خیلی مهندسید اینه که یه جوری حرف بزنید که نفهمند چی گفتید(!) (الان شما فهمیدید من چی گفتم؟ نه اشتباه میکنید نفهمیدید چیگفتم . واقعاً فهمیدید؟ ) اون موقع ما این حرفهای خانم دکتر را به حساب شوخی و عوض شدن فضای کلاس میگذاشتیم. از این راهها هم زیاد...
-
حیفِ عمر
دوشنبه 31 تیر 1387 13:02
اژدهای داوری ، چند سال از عمر ما را خورد، یک آب هم روش. نوش جانش؟! ... و در حالی که ما در انتظار یک حقالزحمه تپل بودیم، انتظار ما به سر رسید ولی سوء تغذیه دارد، باید تقویتش کنیم. به لعنت خدا هم نمیارزد داوری.
-
مسأله، حجاب است؟
دوشنبه 31 تیر 1387 11:20
آب و آفتاب از مسأله حجاب گفته است؛ دردهایی واقعی در قالب حرفهایی منطقی. اول پست، البته نوشته که مطلب مردانه است و خانمها نخوانند! مردانهها را که خانمها و آقایان میتوانند بخوانند، نامردانههاست که نباید خواندشان . من یک عدد آفتابگردان محجبه و چادری میباشم، ولی در مزرعه ما از هر تیپی پیدا میشود، در این مزرعه...